گذشتههای نه چندان دور در گوشه و کنار شهر مشهد کوچههایی مشرف به حرم بودند که به نام سلام معروف شدند. زائران و مجاوران در این کوچهها رو به گنبد بارگاه میایستادند و دست بر سینه میگذاشتند و با ذکر سلامی عرض ادب میکردند. کوچه ملکالشعرای بهار3 که این روزها بین هتلآپارتمانها و ساختمانهای مرتفع قرار گرفته جزو همان کوچههاست. کوچه سلامی که محلهای را با نامش یاد میکردند و میگفتند محله سلام، اما این نام رو به فراموشی رفته و بهجز قدیمیها کسی درباره آن سخن نمیگوید.
علی اکبر باوفا 90ساله ساکن قدیمی کوچه سلام است که از سال 1341 در اینجا ساکن شدهاند از قدیم این کوچه اینچنین میگوید: یادش بهخیر، اینجا کوچه سلام بود. از ابتدای کوچه که نگاه میکردید گنبد بارگاه امام رضا(ع) دیده میشد. زائران و مجاورانی که از اینجا عبور میکردند اول به امام رضا(ع) سلام میدادند، بعد میرفتند. آن زمان خانهها یک طبقه با سقفهای گنبدی بود. از پیچ ابتدای کوچه که وارد میشدید عرضش آنقدر کم بود که یک گاری هم بهسختی از آن عبور میکرد. بعدها که ساخت و ساز شد خانهها از دوطرف کوچه عقبنشینیکردند و حالا عرض کوچه بیشتر از قبل شده است.
این ساکن قدیمی کوچه سلام ادامه میدهد: در گذشته این کوچه خاکی بود، میخواستند آن را آسفالت کنند در راسته کوچه فرهنگ کنونی سنگ (گراویه) ریختند،2 الی3 ماه وضعیت همینطور بود و کسی برای آسفالت نیامد. سنگها وسیله بازی بچههای محله شده بود، والدین بچهها و همسایهها از ترس اینکه سنگها به کسی آسیب نرساند یا شیشهای شکسته نشود اعتراض کردند تا اینکه شهرداری آمد سنگریزهها را برد جای دیگر بعد از چندماه دوباره آمدند و شروع به آسفالت کردند و کوچه سلام همانطور خاکی ماند تا اینکه بالأخره آسفالت هم به کوچه ما آمد.
باوفا تعریف میکند: در گذشته مشهد با این وسعت نبود. از سمت فلکه برق به آن سمت زمینهایی را که متعلق به آستان قدس بودند گندمکاری میکردند. ابتدایکوچه سلام سمت راست انبارگندم آستان قدس بود که گندمها را از اطراف درو و در این انبار نگهداری میکردند. زمینی بود از ابتدایکوچه تا همین کوچه فرهنگ متعلق به آستان قدس بود. یک خانه بزرگ هم سمت چپ بود مالکش به نام آقای طهرانچی و چند نفر دیگر مثل آقای مریمی که ملاک بودند، تمام این زمینها را از اول کوچه قطعهبندی کردند و فروختند. 200متر از این زمینها را من خریدم و باغی هم که سر همین زمینها بود دست من بود تا زمانی که جزو شهر شد.
او از حمام فردوسی برایمان میگوید که امروز خانه معلم شده است: یک حمام هم اینجا بود به نام حمام فردوسی که از همه ملکها جلوتر بود. گلخن حمام هم چند پله پایین میرفت، آنجا فضایهای مخصوص نگهداری سوخت حمام،یعنی هیزم و فضولات حیوانی داشت و چند دلاک و کیسهکش به نام حاج محمد و حاج عباس و... هم در حمام دلاکی میکردند.
مدرسه اسدا... زاده در گذشته کارخانه یخ بوده است. این مدرسه حوضانبارهایی داشت که آب را بدان هدایت میکردند. او ادامه میدهد: در این حوضانبارها (یخدانها) آب میکردند و یخ که میبست بعد با دیلم آنها را میکندند و افرادی با گاری میآمدند و یخها را برای درستکردن بستنی میبردند و تا چند ماه یخ داشت، کوچه فرهنگ بهکوی یخدان معروف بود و کارخانه یخ نخریسی که آمد و یخ قالبی میزد و این کارخانه هم جمع شد.
باوفا از نام زرکش در این کوچه اینچنین یاد میکند و میگوید: حسینیه افغانستانیها در آخر این کوچه کارخانه روغنگیری بود که در آن از پنبه تخم روغن میگرفتند، مالکش آقای زرکش بودکه بعدها پسرانش و دامادهای آقای زرکش، کارخانه را به مرغداری تبدیل کردند که کوچه را به همین اسم زرکش گذاشتند. بعدها هم که مرغداری را از اینجا بردند سمت کال زرکش، نام آنجا هم به نام همین شخص شد.
وی ادامه میدهد: در راسته کوچه فرهنگ یک دیوانهخانه هم بود. سال1341 زمانی که ما آمدیم دیوانهخانه جمع شده و جایش گاوداری زده بودند. پشت کوچه زرکش هم یک جوی آب بود که از سعدآباد میآمد به نام آب ماهی، خانمها آنجا رخت میشستند. زیر تمام خانههای همین اطراف قنات بود و زمانی که ساختند قناتها را پرکردند. کوچه بنبست زنجانیها انتهای همین کوچه است که به نام آقای زنجانی یکی از ساکنان کوچه بود. کوچه شایسته و نادری هم به نام سرشناسان ساکن در آن کوچهها بود که بعد از انقلاب تمام کوچهها را فرهنگ نامیدند.
هر چه باوفا بیشتر برایمان میگوید، کنجکاوتر میشویم که در این محله چه تعداد کارخانه وجود داشته است. او تعریف میکند: در همین کوچه کارخانه نمک بود، در اینجا سنگ نمکها را میآوردند و آسیاب میکردند و به مردم نمک و سنگ نمک میفروختند. کارخانه کبریت هم آخر کوچه زرکش بود و مدتها در اینجا کبریت درست میکردند که بعدها آن را هم از اینجا بردند.
این ساکن قدیمی کوچه سلام در قدیم سقا بوده و زمانی هم با گاری نفت توزیع میکرده است. باوفا میگوید: در قدیم از حوضانبار کوچه چهارباغ دو تا تین آب برمیداشتم، هر دو تین را به یک چوب میبستم روی شانههایم میگذاشتم و به خانههای کوچه آبمیرزا در بالاخیابان که آب نبود میبردم و 2قِران میفرختم. در خانههای قدیمی برای ظرفشویی و رختشویی آب از چاه میکشیدند، اما آب شرب برای خوردن نداشتند، در این محله ما آب از قنات برمیداشتیم. کم کم لولهکشی آب شد و شغلم را تغییر دادم. یک گاری اسبی داشتم که بر روی آن تانکر450لیتری گذاشته بودم. هر روز میرفتم از آخر طبرسی (چهارراه مقدم) آن را گازوئیل میکرد م و به حمامیهای آن زمان میفروختم. از زمانیکه نفت کوپنی شد من هم در نزدیکی خانه مغازه بقالی باز کردم البته در مغازه بشکه 220 لیتری گذاشته بودم و نفت، زغال و کنده برای کرُسی و بخاری نفتی میفروختم.